سیدعلیسیدعلی، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

هدیه ی بی همتا

دوست های خیالی

سید علی کوچولوتر که بود چند تا دوست خیالی داشت با اسمهای عجیب غریب. هانی، مانیان، خان جَبی، حاجی بهروز و ... . صمیمی ترین شون هم هانی بود. سیدعلی کلی باهاش حرف می زد و بازی می کرد و بعضی روزها تا شب همش باهاش بود تا حدی که ما یه مدت باید سر سفره برای ایشون هم بشقاب و قاشق می گذاشتیم.  من واقعا گاهی وقتا می ترسیدم انقدر که حضورش برای سید علی واقعی بود. حاجی بهروزم یه رستوران و کافی شاپ داشت و علی هر وقت با دوستای خیالی دیگه اش می رفت بیرون، با صدای بلند به حاجی بهروز سفارش غذا و چایی می داد! ...
6 مرداد 1390

سؤال اعتقادی

٣٠/٢/٩٠ سید علی: مامان! از کجا معلوم دین ما درسته؟ و چند روزه ذهنش درگیر این مسئله است که خدا از اول بوده؟ کی خدا رو درست کرده؟ من و باباش که دکتر فلسفه(!) است بهش جواب های مختلفی می دیم. سید علی گوش می کنه، قیافه اش متفکرانه می شه، میره و دوباره میاد و سؤالشو تکرار می کنه. فکر کنم جواب های ما قانع کننده نیست. تا جایی که یادم میاد تو دوره ی راهنمایی درگیر این مسائل بودیم من و چند تا از دوستام. پی نوشت: راستش این چند وقته فکر می کنم همه ی سؤال های بچه ها، سؤال های ما بزرگ ها هم هست. با این تفوت که ما بدون یافتن جواب، اون سؤال ها رو پرت می کنیم عقب ذهنمون تا درگیرش نشیم و بچه ها هنوز امیدی به پیدا کردن جواب دارن. ...
4 مرداد 1390

سؤال جالب

سید علی: مامان! بابا! می خوام یه سوالی بپرسم، روم نمی شه.( در حالی که از دستشویی اومده و داره شلوارشو می پوشه) مامان: چیه مامان؟ سید علی: شما قبل از این که با هم ازدواج کنین ازدواج ناموفق داشتین که طلاق بگیرین؟ ...
4 مرداد 1390

یک روز خوب یا یک روز...؟

سید علی شیطون من! دیروز برای امام زمان جشن گزفته بودیم؛ یه جشن شاد و خوب برای بچه ها. شما هم طبق معمول حسابی شیطونی کردی و کلی خوش گذروندی. ولی مامان دیگه داره کلافه می شه از دست شیطونی هات. آخه منم یه انرژی ای دارم عزیز دلم! حالا چند تا از کاراتو می نویسم تا بدونی آستانه تحمل من پایین نیست. شیطنت های تو خیلی زاده مامان جونم!  گریه ی یه دختر کوچولو رو درآورده بودی چون محکم قلقلکش داده بودی،  اشک یه پسر گنده رو درآورده بودی چون با فشفشه لباسشو سوراخ کردی و دستشو سوزونده بودی. نصف بادکنک ها رو تنهایی ترکوندی. تمام پفیلاها رو وسط سالن پخش کردی. وسط صحبت های آقای معلم، کلی پلخجه زدی و بلند بلند حرف می زدی. کلی آقای عروس...
3 مرداد 1390