سیدعلیسیدعلی، تا این لحظه: 19 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

هدیه ی بی همتا

اسب شکسته

1390/7/17 7:52
نویسنده : مامان پسرها
627 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سید علی نازنینم!

چهارشنبه و بعدش جمعه دو تا از دندونای پایینت افتاد. خیلی بامزه شده ای آخه قرینه هم دو تا جای خالی بین دندونات داری.

مامانی!

جمعه بردمت نمایشگاه بچه ها تا هم یه کم بگردیم هم به مناسبت روز کودک برات یه هدیه بگیرم. یه لگوی جنگی باحال برات خریدیم با یکی دو تا چیز کوچولوی دیگه. لگوتو خیلی دوست داری. دیگه کلکسیونتم کامل شد!

همون جا یه اسب چرخدار پشمالوی خوشگل هم برای محمدحسین گرفنیم. وقتی رسیدیم خونه، شروع کردی به درست کردن لگوت. اما هر از گاهی هم سوار اسبه می شدی. هرچند از تو نمایشگاه که ازم پرسیدی، بهت گفته بودم این برای تو کوچیکه و ممکنه بشکنه اما قانع نمی شدی و باز هم سوارش می شدی. من برات توضیح می دادم که لگو مناسب سن توه و اسب مناسب سن داداش برای همین برای تو لگو گرفتیم و برای داداشت اسبه رو اما تو گفتی که خب! من که همسن داداش بودم اسب نداشتم!!!  من می گفتم که این اسبه نمی تونه وزن تو رو تحمل کنه و میشکنه اما تو میگفتی من چند بار سوارش شدم، نشکست. خلاصه همین طوری با هم کلنجار داشتیم تا شب که من یه سر رفتم عیادت خاله رعنا که دماغشو عمل کرده. وقتی برگشتم دیدم بـــــــــله! بالاخره چرخ اسب رو شکوندی و اسب بیچاره یه وری افتاده و کاملا out of order شده. خیلی عصبانی شدم. اون موقع تو دیگه خوابیده بودی. فرداش که می خواستم تنبیهت کنم و لگوتو توقیف کنم، باز هم اشتباهتو قبول نمی کردی و این عصبانیت منو بیشتر می کرد. می گفتم دیدی گفتم تو برای اسبه سنگینی؟ اصلا اسبه اندازه اش نصف تو هم نیست! و تو می گفتی نــه! من اشتباه سوارش شدم. یه دفعه اینجوری شد!

خیلی با این کارات حرصم می دی! اون روز خیلی عصبانی بودم! اما حالا که یکی دو روز گذشته، وقتی فکر می کنم می بینم تو هم حق داشتی شاید! خب به هر حال اون اسب کوچولوی خوشگل می تونه هر بچه ای رو (و حتی شاید آدم بزرگی رو) وسوسه کنه که روش بشینه. کاش تحملم بیشتر بشه! گاهی فکر می کنم خیلی زود عصبانی میشم. خیلی بابت این قضیه ناراحتم و خیلی وقتا بعدش عذاب وجدان شدیدی می گیرم. خدا جون! کمکم می کنی؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

باباجان بهشتی
6 آبان 90 20:54
سلام باباجان مهربانترین مهربانان را سپاسگزاریم که شما دو گل زیبا را در خانه بابا میثم ومامان زینب به عنوان امانت قرار داد و امیدواریم که در تربیت صحیح شما توفیقشان بدهد و شما هم قدرشان را بدانید به پدربزرگ و مادر بزرگ سلام برسانید و به رفیقان خود هم ( به خصوص علیمحمد و علی سرمد). باباجان قدر این ایام (ایام ذی الحجه، غدیریه) را بدانید و عیدی خود را از بابا بگیرید و البته عیدی اصلی را از آقاجانمان امام علی (ع) ... باباجان من بعد که دندونای اصلیت در میآد بیشتر باید مواظب دندونات باشی، راستی مراسم عقد دختر عمه و پسر عمو جاتون خیلی خالی بود ... به امید دیدار التماس دعا
مامان بیتا
15 آبان 90 19:58
عیدقربان، جشن رهیدگی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین بر شما مبارک باد . . .
عموروحاني
16 آبان 90 15:08
عید قربان، عید ذبح میوه ی دل ابراهیم و ایثار سبز اسماعیل، عید بر آمدن انسانی نو از خویشتن خویش، عید رهیدگی از اسارت نفس، عید لبیک به دعوت حق بر شما مبارک.
مامان بیتا
18 آبان 90 1:26
دوستان عزیز سلام منتظر حضور پر مهر شما در نمایشگاه اسباب بازی و سرگرمی های کودک و نوجوان هستیم. هیچ شادی نیست اندر این جهان /برتر از دیدار روی دوستان جت رو ........هدیه خلاقیت
علیرضا
5 آذر 90 2:58
اگه دوست داشته باشی می تونم یه قالب اختصاصی واسه وبلاگت طراحی کنم
مادر دخترا
23 آذر 90 11:28
دقیقا همین مشکل رو من با سارا داشتم و دارم. سارا ننوی صبا رو ناک اوت کرد. همین طور روروئکش رو. فکر نکنم راه حلی داشته باشه جز سکوت. خدا براتون ببخشه.