اسب شکسته
سلام سید علی نازنینم!
چهارشنبه و بعدش جمعه دو تا از دندونای پایینت افتاد. خیلی بامزه شده ای آخه قرینه هم دو تا جای خالی بین دندونات داری.
مامانی!
جمعه بردمت نمایشگاه بچه ها تا هم یه کم بگردیم هم به مناسبت روز کودک برات یه هدیه بگیرم. یه لگوی جنگی باحال برات خریدیم با یکی دو تا چیز کوچولوی دیگه. لگوتو خیلی دوست داری. دیگه کلکسیونتم کامل شد!
همون جا یه اسب چرخدار پشمالوی خوشگل هم برای محمدحسین گرفنیم. وقتی رسیدیم خونه، شروع کردی به درست کردن لگوت. اما هر از گاهی هم سوار اسبه می شدی. هرچند از تو نمایشگاه که ازم پرسیدی، بهت گفته بودم این برای تو کوچیکه و ممکنه بشکنه اما قانع نمی شدی و باز هم سوارش می شدی. من برات توضیح می دادم که لگو مناسب سن توه و اسب مناسب سن داداش برای همین برای تو لگو گرفتیم و برای داداشت اسبه رو اما تو گفتی که خب! من که همسن داداش بودم اسب نداشتم!!! من می گفتم که این اسبه نمی تونه وزن تو رو تحمل کنه و میشکنه اما تو میگفتی من چند بار سوارش شدم، نشکست. خلاصه همین طوری با هم کلنجار داشتیم تا شب که من یه سر رفتم عیادت خاله رعنا که دماغشو عمل کرده. وقتی برگشتم دیدم بـــــــــله! بالاخره چرخ اسب رو شکوندی و اسب بیچاره یه وری افتاده و کاملا out of order شده. خیلی عصبانی شدم. اون موقع تو دیگه خوابیده بودی. فرداش که می خواستم تنبیهت کنم و لگوتو توقیف کنم، باز هم اشتباهتو قبول نمی کردی و این عصبانیت منو بیشتر می کرد. می گفتم دیدی گفتم تو برای اسبه سنگینی؟ اصلا اسبه اندازه اش نصف تو هم نیست! و تو می گفتی نــه! من اشتباه سوارش شدم. یه دفعه اینجوری شد!
خیلی با این کارات حرصم می دی! اون روز خیلی عصبانی بودم! اما حالا که یکی دو روز گذشته، وقتی فکر می کنم می بینم تو هم حق داشتی شاید! خب به هر حال اون اسب کوچولوی خوشگل می تونه هر بچه ای رو (و حتی شاید آدم بزرگی رو) وسوسه کنه که روش بشینه. کاش تحملم بیشتر بشه! گاهی فکر می کنم خیلی زود عصبانی میشم. خیلی بابت این قضیه ناراحتم و خیلی وقتا بعدش عذاب وجدان شدیدی می گیرم. خدا جون! کمکم می کنی؟