هفت سالگی
سلام پسر گلم!
هفت سالگی ات مبارک!
دیگه مردی شدی برای خودت. هفت سال از بودن با تو گذشت. هفت سال پر از خاطره های زیبای مادر بودن. هفت سال از لحظه ای که با گریه به دنیا اومدی و من از لای دست پرستارها گردن می کشیدم تا ببینمت.هفت سال گذشت از اولین باری که در آغوشت گرفتم و تو از شیره ی جانم نوشیدی و چشم دوختی به صورتم. هفت سال پر از شیرینی هات و بازیگوشیهات و شیرین زبونی هات و شیطنت هات. هفت سال پر از نگرانی های مادرانه ی من. این هفت سال گذشت. خوب و بد؛ آسون و سخت. خدا کند تاثیر خوبی تو سال های بعدی زندگیت داشته باشه. از خدای مهربون و توانا می خوام اشتباه هایی رو که در تربیتت مرتکب شدم ببخشه و با بهترین هاش اون ها رو برات جایگزین کنه.
دیشب برات جشن تولد گرفتیم. البته شما طبق معمول کلی شیطونی کردی و مقداری هم دعوا با علی محمد. فکر کنم همه ی مهمونا آخر شب با سرسام رفتن خونه هاشون! خیلی خسته شدم. از صبح تا آخر شب یه عالمه کار کردم. تازه هم دیروز کارگر داشتم هم امروز کاگر مامی اومد کمکم ولی بیشتر به نگه داشتن محمد حسین رسید تا من آشپزی کنم. آش پختم و فسنجون با یه سالاد فرنگی. کلی هم مصیبت کشیدم که ازت یه عکس بندازم. سر کیک و مراسمش که طاقت نیاوردی به خاطر همین بعد از رفتن نصف مهمونا چند تا عکس گرفتیم.
این ها هم کادو هایی که جا مونده بودن و علی خیلی دوسشون داره:
و اینم دو تا دوست که خیلی با هم می جنگن!
از همه ی مهربون هایی که اومدن تولدت و این کادوهای خوشگلو آوردن تشکر می کنم!
همین طور ممنونم از دوستایی که تولد سید علی رو تبریک گفتن!