سیدعلیسیدعلی، تا این لحظه: 19 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

هدیه ی بی همتا

توکل

1390/6/10 16:32
نویسنده : مامان پسرها
484 بازدید
اشتراک گذاری

سلام!

پریروز مامی جون میخواست واسه دایی سجاد آش پشت پا درست کنه. واقعا هم جا داشت. آخه دایی اولین کسیه که تو پسرا و دامادا که هر کدوم یه جور معافن داره میره سربازی. خیلی هم بانمک شده داداش گلم. کچل، تو لباس سربازی، با چکمه خیلی باحال شده! الغرض! ما داشتیم میرفتیم خونه شون که مثلا کمک کنیم. سر راه وایسادم تا رشته بخرم. وقتی اومد تو ماشین، سید علی دوباره رفت تو نخ business و می خواست بره تو کار رشته فروشی تا پولدار شه.( کلا خیلی تو این فاز رفته. نگرانم واسش!). 

مامان:  آخه مامان! کی میاد از تو رشته بخره؟ خوب میرن از سوپر میگیرن دیگه!

سیدعلی : خدا رو چه دیدی؟ شاید اومدن از من خریدن.

مامان: خوب آخه آدم باید کار منطقی بکنه تا خدا کمکش کنه.

سید علی: آره مامان! اصلا پیغمبر گفتن با توکل زانوی اشتر ببند!

مامان: تعجب ! این که گفتی یعنی چی؟

سید علی: یعنی باید کاری که لازمه رو بکنی بعد به خدا توکل کنی.

مامان: قربون پسرم بشم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)