اولین روزِ اولین سالِ مدرسه
بسم الله الرحمن الرحیم
به نامش و همیشه به امیدش
الآن پسر گلم رو که دیگه واسه خودش مردی شده راهی مدرسه کردم. امروز جشن شکوفه ها دارن و به قول معلماشون، سید علی آقای بابا رو هم با خودش برده مدرسه. قراره کلی تو سر و کله ی هم بزنن و شیطونی کنن! چیزهایی که تا حالا در مورد مدرسه شون دیدم و شنیدم برام خیلی جالبه. خدا کنه واقعا همین طور باشه!
خدای مهربونم! میدونم ما ( من و آقای بابا) فقط و فقط وسیله ایم و کارهایی رو که به عقلمون می رسه که خوبه برای تربیت امانت تو انجام میدیم. تو خودت از اون بالا مواظبمون باش و غلط هامونو زود بگیر و اشتباه هامونو اصلاح کن و به دلمون بنداز کار درست کدومه و کمکمون کن تا انجامش بدیم. خدای خوبم! می دونم مدرسه هم وسیله است. من سعی خودمو کردم تا در ایجاد زمینه و بستر مناسب بهترین رو انجام بدم ولی می دونم تو باید بهترین رو برای کسی بخوای تا اتفاق بیفته. خدای حکیم و رحیمم! امروز سید علی ام را از زیر کتاب تو گذراندم تا همیشه در پناه تو و کتابت و خاندانت باشد! عزیزم را به تو سپردمش ای عزیزترین!